شِکن این رسم و بده دل ز کف و یار بجو
ره رندان طریقت ز طربخانه ی خمّار بجو

بزن این معرکه بر هم سحری رقص کنان
دف و نی گیر به دست و ره بازار بجو

بِدَر این خرقه و واله شو و سازی بنواز
بِکَن این سلسله ها و رخ دلدار بجو

قدحی باده از آن لعل لبش نوش بگیر
و در آن خلوت شیرین همه اسرار بجو

تن بی جان تو و گرمی آغوش نگار
ز تب زلف کمندش رَسَنِ دار بجو

سَر این قصه بلند است و تو می دانی نیک
ز مَلَک آنچه سزاوار ستاندن بود این بار بجو

محمد مهدی تهرانی