اتکاء به خدا، استغناء از همه را به دنبال دارد. ما رهگذران، هر یک به گونه‏ای اسیر دنیا یا کودکان این شهر اسباب‏بازی بزرگیم. این فقط بُت‏هاست که کوچک و بزرگ می‏شود؛ همه بت‏پرستیم! اندکی غفلت، بُتی جدید برای آدمی می‏سازد و آدمیان باید اگر خدایی بودن را طلب می‏کنند، همیشه خلیل بت‏شکن باشند. چه فرق می‏کند؛ حتی یک وبلاگ هم می‏تواند بُت باشد.

آن‏کس که نظرش را به فراسوی عالم مادی بکشاند، نه اسیر بلندی‏های دنیا می‏شود و نه زمین‏گیر پستی‏های آن. ما مسافران چند روزه‏ی این دنیاییم. نیامده‏ایم که بمانیم؛ آمده‏ایم تا هزینه‏ی یک راه باشیم. آمده‏ایم تا خود نیز از رهگذر جنگ و گریزهای دنیایی راه سلوک و ملکوت و او شدن و فنا شدن را بپوییم. این جنگ‏ها اقتضای راه است. کسی که گرفتار راه شود، ولو راهِ مستقیم و از مقصدِ راه باز ماند، شکست خورده است.

کبوتر

عالم، حساب دارد و کتاب؛ ظاهری دارد و باطنی. آنان که با عقلِ خودبنیاد، روزگار خود را سبک و سنگین می‏کنند، خوابند؛ مؤمن به غیب نیستند. باید با تمام وجود دریافت که امور عالم به دست اوست. اوست که عزیز می‏کند و ذلیل. این بندگیِ اسباب مادی نیست که عزت می‏آفریند؛ آنکه یوسف باشد، خدا خود عزیز مصرش خواهد کرد.

ما بندگان عاصی این درگاهیم؛ منتظرانی برای آنچه او بدان امر کند و رسالتی که او رقم زند. آن رسالت خواه در بیغوله و حاشیه باشد و خواه در صف مقدم چه فرق می‏کند؟ آن رسالت اگر با کف و هورای جهانیان همراه شود یا رد و انکارشان چه اهمیتی دارد؟ مهم آن است که او ما را در مسیر تحقق اراده‏ی خویش اگر نه در تراز اولیاء خود که لااقل در لباس سگی که اصحاب کهف در کنار داشتند، به حساب آورد. مهم آن است که او بپسندد، بخرد و وصالش را پاداش راه نماید و زودتر بِبَرد.

گاه انبوهی دغدغه‏ها چنان گلویم را می‏فشارد که حتی فریاد زدن را هم دشوار می‏سازد؛ و نوشتن بهانه‏ای شد برای شروع...

پس از وبلاگ محراب اندیشه در بلاگفا که چندین سال فعال بود و البته چندی قبل آرشیوش از بین رفت، این دومین وبلاگ جدی است که خانه‏ی درد و دل‏هایم می‏شود.


امید آنکه:

این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست

روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم