سر عاشقی ندارد قدحی که تشنه باشد

چه خوش آن فتاده مرغی که به زیر دشنه باشد

نسزد ز غم بگوید سگِ مستِ دوره گردی

به جنون کسی بنازد که سرش شکسته باشد

من و وصل و کوی لیلی، من و زمزم نگاهش

به کس این صفت بیاید که ز دست رفته باشد

غزل این سیاهه نَبوَد که چو من به گِل نویسد

غزل آن بُوَد که با خون تبری نوشته باشد

تو اگر رفیق راهی ز خود و خودی تهی شو

نرسد به کوی لیلی قدمی که بسته باشد

محمد مهدی تهرانی