شخصیت دو آیتالله با هم تفاوتهای ماهوی داشت؛ طالقانی اگر هزار سالِ دیگر هم میزیست هیچگاه منتظری نمیشد. پرسش از این چرایی و تفکیک میان این دو کاراکترِ شخصیتی واقعیات زیادی را روشن میکند؛ خصوصاً برای آنان که میخواهند در نقش طالقانی بازی کنند؛ اما راه منتظری را میروند.
حکایت، حکایت دو چهرهای است که اتفاقاً هر دو از سوی امام راحل به عنوان امام جمعه تهران منصوب میشوند و برخی جریانات ضدانقلاب میکوشند از هر دو برای رسیدن به مقاصد خود بهره گیرند. یکی اجازهی این بهرهبرداری را میدهد و تکیهگاه فتنه میشود اما دیگری هرگز!
هر دو آیتالله طعم زندانهای سخت شاه را چشیده بودند. منتظری در باب ولایت فقیه کتاب نوشته بود و کتابش به عنوان یکی از منابع مهم و مرجع در بین انقلابیون مطرح شد. او پیوند پُررنگی با جریان راست داشت. نام او به عنوان قائم مقام رهبری از سوی مجلس خبرگان مطرح شده بود. امام، منتظری را حاصل خود عمر میخواند. طالقانی نیز در ۱۳۳۹ به اتفاق مهدی بازرگان و یدالله سحابی، نهضت آزادی ایران را بنیان نهاده بود؛ با این همه تحلیلگران او را نهضتی قلمداد نمیکنند و معتقدند مواضع او متفاوت از مشی نهضت رقم خورده است. طالقانی، نواب صفوی را نیز در خانه خود مخفی کرد. نماز جمعه به پیشنهاد او در کشور کلید خورد و او خود به عنوان اولین امام جمعه تهران منصوب شد. او و منتظری فتوایی مشترک در زندان صادر کردند که به واسطهی نجس بودن کمونیستها، انقلابیون مسلمان را از ارتباطگیری با آنها برحذر میداشت. هر دو سوابق انقلابی پُررنگی داشتند. با این حال...
شرح تفصیلیتر ماجرا را میتوان در چند بند پی گرفت:
1- سالهای آغازین انقلاب پُر بود از بحث و گفتوگو راجع به مکاتب مختلف. انقلابیون در این میان میکوشیدند کارآمدی اسلام را در ادارهی جامعه دینی اثبات کنند. درست از همین رو بود که بحث از اقتصاد اسلامی بالا گرفت. در عین حال انواع و اقسام التقاطها وجود داشت. برخی جوانان برآورد مثبتی از مذهب به عنوان یک ایدئولوژی انقلابی نداشتند. در شرایطی که شور انقلابی در کشور حکمفرما بود، گرایشهای چپگرایانه توجه زیادی را به خود جلب میکرد. آیتالله طالقانی معتقد بود برخی گرایشها به سمت جریانات چپگرا ناشی از عدم تبیین کامل و تمام مکتب اسلام است. او از پایگاه اسلام سخن میگفت، به انحرافات واقف بود و درعین حال میکشید با زبانی پدرانه انحرافات را نقد کند و همه را زیر پرچم اسلام گرد آورد. درست از همین رو بود که گروههای مختلف راستگرا و چپگرا برای او احترام زیادی قائل بودند و بسیاری از او با عنوان "پدر طالقانی" یاد میکردند. طالقانی اما خطاب به کسانی که به او خرده میگرفتند، میگفت:«شما فکر میکنید من طرفدار اینها هستم؟ مطمئناً اگر آنها بفهمند که من بر خلافشان حرفی زدهام از من میبُرند، ولی من غرضم از مدارا با اینها این است که اینها به اسلام جلب شوند تا بتوانیم اشتباهاتشان را رفع کنیم، کاری کنیم که به راه بیایند.» تعبیر امام در خصوص آیتالله چنین است:«او براى اسلام به منزله حضرت ابوذر بود؛ زبان گویاى او چون شمشیر مالک اشتر بود؛ بُرنده بود و کوبنده.»
حکایت منتظری اما به کلی متفاوت است. حکایت، در اینجا حکایت نفوذ و فریب و دلباختگی است. جریان مهدی هاشمی در بیت آیتالله نفوذ میکند تا بتواند در آینده مقاصد اصلی خود را با اتکاء به قائممقام رهبری پی بگیرد. مواجههی منتظری با این جریان اما آگاهانه و هوشمندانه نیست؛ سادهلوحانه است. او تبدیل به تکیهگاه جریانی شوم میشود، منافقین دیدگاههای خود را به او دیکته میکنند و حرفهای خود را از زبان او میزنند. امام(ره) در نامه خود خطاب به منتظری تصریح میکنند:«به قدرى مطالبى که مىگفتید، دیکته شدهی منافقین بود که من فایدهاى براى جواب به آنها نمىدیدم... شما مشغول به نوشتن چیزهایى مىشوید که آخرتتان را خرابتر مىکند... از آنجا که ساده لوح هستید و سریعاً تحریک مىشوید در هیچ کار سیاسى دخالت نکنید، شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد... دیگر نه براى من نامه بنویسید و نه اجازه دهید منافقین هرچه اسرار مملکت است را به رادیوهاى بیگانه دهند... نامهها و سخنرانیهاى منافقین که به وسیله شما از رسانههاى گروهى به مردم مىرسید؛ ضربات سنگینى بر اسلام و انقلاب زد و موجب خیانتى بزرگ به سربازان گمنام امام زمان- روحى له الفداء- و خونهاى پاک شهداى اسلام و انقلاب گردید؛ براى اینکه در قعر جهنم نسوزید خود اعتراف به اشتباه و گناه کنید، شاید خدا کمکتان کند...»
پای دو خط در میان بود: مدارای پدرانه، دلباختگی سادهلوحانه.
2- طالقانی آنگاه که لازم بود با صراحت صف خود را جدا کند، چنین میکرد. او در رودربایستی با گروهکها نماند و نگران از دست دادن محبوبیت خود هم نبود. آیتالله، مخلص بود. طالقانی در آخرین نماز جمعهاش در خصوص خطر منافقین تصریح کرد:«هر چه ما مسلمانها از اول اسلام ضربه خوردیم به دست منافقین بوده است نه به دست کفار. کفار چهرهی شناخته شدهای دارند. صفشان جداست. ولی منافق یعنی انسان چند چهره و آن کسی که با چهره دین نفوذ میکند در صف مسلمانها. امروز برادرها، خواهرها، فرزندان عزیز اسلام، ما دچار چنین منافقان شرور و حیلهگر و فریبکاری هستیم که گاه به چهره اسلام در میآیند و به چهره ایرانی. بسیار هم اظهار دلسوزی میکنند برای مردم ولی وابسته و مرتبط به جاهای دیگر هستند. چهره، چهره ایرانی، ولی روح و درون و نفسش، نفس و اندیشه و فکر عرف امپیرالیسم، صهیونیسم و دیگر قدرتها. یعنی کوبیدن مسلمانها در چهره اسلام و ایرانی و اختلاف در صفوف…» او به صراحت از ماجرای فتنههای کردستان و سنندج سخن گفت و برخی مواضع خود را اصلاح کرد. رهبر انقلاب میفرمایند:«این آدم، آدم صافی بود، روراست بود، بیشائبه و بیشیلهپیله بود. نتیجهی این بیشیلهپیله بودن [هم] صراحتش بود، صراحت در بیان... این خطبه را نمیشود عادی به حساب آورد؛ اینها دائماً میگفتند "پدر طالقانی"، اصلاً خودشان را فرزندان او معرفی میکردند، به عنوان "پدر" او را اسم میبردند. کیست که توی این رودربایستی گیر نکند؟ آن آدمی که توی اینجور رودربایستیها گیر نکند و برود آنجور قرص و محکم توی خطبه و موضعِ به آن صراحت و به آن شدّت بگیرد، کیست؟ اینجور آدمی را آدم واقعاً بگردد پیدا کند! مرحوم طالقانی اینجوری بود. من بعد از همین خطبهی ایشان تلفن کردم؛ گفتم آقا من خواستم از شما تشکر کنم به خاطر این خطبه، گفت بله، خیلیها هم تلفن میکنند فحش میدهند به خاطر همین خطبه! اینجوری بود دیگر، تحمل میکرد.»
منتظری اما متفاوت بود. امام در نامه به منتظری نوشتند:«در همین دفاعیهی شما از منافقین، تعداد بسیار معدودى که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و مىبینید که چه خدمت ارزندهاى به استکبار کردهاید. در مسئله مهدى هاشمىِ قاتل، شما او را از همه متدینین متدینتر مىدانستید و با اینکه برایتان ثابت شده بود که او قاتل است مرتب پیغام مىدادید که او را نکشید. از قضایاى مثلِ قضیه مهدى هاشمى که بسیار است و من حالِ بازگو کردن تمامى آنها را ندارم. شما از این پس وکیل من نمىباشید و به طلابى که پول براى شما مىآورند بگویید به قم منزل آقاى پسندیده و یا در تهران به جماران مراجعه کنند. بحمداللَّه از این پس شما مسئله مالى هم ندارید.» منتظری حاضر به مرزبندی با مهدی هاشمی نبود.
3- طالقانی اگر چه از همان سالهای زندان به گفتوگو با چپها مینشست اما در عین حال فاصلهی خود را نیز با برخی جریانات حفظ میکرد و حتی در مواردی از دیدار با آنها امتناع مینمود.
منتظری اما بیت خود را به محفلی برای جریان نفوذ و ضد انقلاب تبدیل کرده بود. باند مهدی هاشمی در بیت آیتالله کارها را در دست داشت و بیت را پایگاه خود میدید
4- وقتی به دستور بشارتی و ذیل نظر مهندس غرضی، مجتبی طالقانی به واسطهی گرایشهای چپگرایانه و اتهام دست داشتن در تصفیههای درون سازمانی دستگیر شد، حتی دیگر بخشهای سپاه نیز از این ماجرا اطلاع نداشتند. با تلاشهای نزدیکان آیتالله طالقانی بود که بالاخره مشخص شد چه بر سر مجتبی آمده و در کجا به سر میبرد. برخورد با مجتبی که به عنوان نماینده آیتالله طالقانی به دفتر جنبش آزادیبخش فلسطین رفته بود تا پیامی از یاسر عرفات برای آیتالله بیاورد، آیتالله را آزرده کرد. طالقانی معتقد بود برخی حرکتهای خودسرانه در کشور همچنان وجود دارد که مشکلات را بیشتر میکند. درست از همین رو بود که از تهران خارج شد و دفاتر خود را نیز بست. متعاقب این اقدام گروهکها کوشیدند تا با تظاهرات از فرصت پیش آمده بهرهبرداری کنند. حتی مجاهدینیها پیشنهاد کردند قوای نظامی خود را در اختیار آیتالله قرار دهند!
امام در خصوص کسانی که به خیابانها آمده بودند، فرمودند:«خود آنها با آقاى طالقانى مخالفند. هر روزى که دستشان برسد سَرِ او را مىبُرند و سر امثال او را! لکن حالا بهانه دستشان افتاده است که مثلًا آقاى طالقانى رفتهاند بیرون! این بهانه دستشان افتاده، و آن بساط را در مدرسههاى ما و در خیابانهاى ما اینها درست کردند، و براى کمیتهها شروع کردند تبلیغات سوء کردن... انتقادات روى این است که اغراض در کار هست؛ اغراض از کمیتهها زیاد است؛ تبلیغات سوء بکنند... و الّا خُب، این مردمى که در مسئله آقاى طالقانى که مورد احترام همه ما هست- این مردمى که جلو افتادند و این تظاهرات را کردند، اینها براى خاطر آقاى طالقانى این کار را کردند؟! یعنى اینها علاقه دارند به آقاى طالقانى؟! آن کسى که خدا را قبول ندارد، با آقاى طالقانى که خدا را قبول دارد و- عرض مىکنم که- شخص روحانى است و متعبّد به اسلام است، براى او این کارها را کردند؟! یا براى اینکه نگذارند یک محیط سالم باشد؟!» امام کمی بعد نیز فرمودند اگر احمد من هم خطا کند باید دستگیر شود.
سید احمد به هر شکلی که بود خود را به آیتالله رساند تا پیام امام را برساند و از سوء استفادهی مجاهدینیها بگوید. آیتالله نیز بلافاصله آمد قم و طی یک سخنرانی در مدرسه فیضیه هم از کمیتهها دفاع کرد و هم از امام سخن گفت. او به این ترتیب هم کوشید راه سوء استفادهها را سد کند، هم اجازهی تضعیف کمیتهها را ندهد و هم فرصتی برای ایجاد دوگانگی بین خود و امام باقی نگذارد.
آیتالله منتظری اما به جای آنکه به نظر امام وقعی نهد، در پاسخ نوشت:«... شما در شناخت سید مهدی که دیگران او را نزد شما به صورت غول خطرناک مجسم کردهاند!! اشتباه کردید!» او پا را از این فراتر نهاد و نوشت:«... اگر امام مرا تحت فشار قرار دهد حساب خود را از نظام جدا خواهم کرد.»
طالقانی اگر چه گاه نظراتی متفاوت از انقلابیون داشت، اما باز هم ابوذر انقلاب بود. منتظری اما موجب شد امام با دلی سوخته تصریح کند:«خدا انشاءالله مرا ببخشاید و مرگم را برساند.» منتظری تکیهگاه فتنهگران بود. بیت او در خدمت جریان ضدانقلاب قرار داشت و او نیز در حکم سخنگوی این جریان نقش ایفا میکرد. منتظری به نظرات امام وقعی نمینهاد؛ طالقانی اما بعد از ماجرای فرزندش در فیضیه در خصوص امام تصریح کرد:«این مخلص... نسبت به رهبری ایشان بارها و بارها نظر دادهام و رهبری قاطع ایشان را برای خود پذیرفتهام و همیشه سعی کردهام که مشی من از مشی این شخصیت بزرگ و افتخار قرن و اسلام خارج نباشد.»
طالقانی هیچگاه منتظری نمیشد؛ چون سادهلوح نبود، آنجا که لازم بود با صراحت خط خود را از غیرانقلابیون جدا میکرد، ولایت رهبری را "در عمل" برای خود فرض میدانست و اگر از روی بیاطلاعی گاهی از جریانی حمایتی میکرد، به محض اطلاع مواضع خود را سریع و صادقانه تصحیح مینمود. رهبر انقلاب میفرمایند:«دشمن میخواست از عنوان و محبوبیت و وجهه آیتالله طالقانی برای آنچه که تصور میکرد تضعیف انقلاب است، استفاده کند. ولی مشت محکم طالقانی بر پوزه دشمن وارد آمد. دشمن منافق و دشمن ظاهر و آشکار سعی میکرد با توجه دادن به مرحوم آیتالله طالقانی، رهبری را تجزیه کنند. طالقانی همان حرفی را زد که امیرالمؤمنین علیبنابیطالب نسبت به پیغمبر(ص) آن حرف را گفت. امیرالمؤمنین فرمود: "کنا اذا احمر البأس اتقینا برسولالله" در میدانهای جنگ وقتی آتش جنگ گداخته میشد ما به پیغمبر(ص) پناه میبردیم. مرحوم آیتالله طالقانی گفت: من هر وقت مأیوس میشوم، هر وقت دلسرد میشوم، میروم قم خدمت امام امت میرسم و از او روحیه و اعتماد به نفس میگیرم.»
علت انحراف منتظری را باید بیش از همه در سادگی او جستجو کرد؛ این سادگی از قبل خودش را نشان داده بود؛ زود قضاوت میکرد و سریع موضع میگرفت. همین سادهلوحی موجب شد او در سالهای بعد نیز در خصوص آیتالله خامنهای موضع بگیرد و انواع و اقسام جریانات تجددخواه و حقوقبشری هر بار به دیدار او بشتابند. منتظری با دلدادگیاش به مهدی و کسانی که در بیت او نفوذ کرده بودند، کمکم راه خود را جدا کرد و این مسیر را تا آخر پیش برد. او نتوانست خط خودی و غیرخودی را از هم بازبشناسد. با آنکه تئوریسین ولایت فقیه بود و جزو السابقون انقلاب به شمار میآمد، اما نتوانست در عمل ولایت را بپذیرد. اینگونه بود که حاصل عمر امام نقطهی اتکاء دشمن شد و حتی تشییع جنازهاش هم به راهپیمایی فتنهگران بدل گشت.